رد شدن به محتوای اصلی

arezo 2

ادامه نظرات استاد فرزانه شیدا در مورد * فرگرد آرزو * ارد بزرگ

چهار : سرودره ی:« احمدرضا احمدی » ●
زمانی
با تکه ای نان سیر می شدم
و با لبخندی
به خانه می رفتم
اتوبوس های انبوه از مسافر را
دوست داشتم
انتظار نداشتم
کسی به من در آفتاب
صندلی تعارف کند
در انتظار گل سرخی بودم
●شاعر :« احمدرضا احمدی » ●
چیزی که برمن درتمامی زندگی براستی ثابت شده است این است که:« خواستن,توانستن است» وزمانی که آدمی خودراباورداشته باشدآرزوئی راازته دل خواستارباشد وزمینه ی رفتن ورسیدن رافراهم کند ودرباور خویش باور داشته باشدکه میرسدهم کائنات به یاری او خواهند شتفافت هم نیروی فکر اورا یاری خواهد بخشید هم قدرت امیداورا پرازانرژی خواهد کرد هم هر یک گام که جلومیرود شادتر گشته برای ادامه ی آن بیشتر انگیزه پیدا میکند.در این سوی آبها ورود به دانشگاهها باداشتن نمرده ای خوب آسان است وخروج بسیار سخت درایران ورودوخروج هریک مشگلی دارد اما کمتر پیش میایدکسی که بدورن دانشگاهی رفت نیمه راه,آنرارها کند چراکه معمولا وقتی هدف شروع شد چه فشارهای زندگی چه حتی کمبودهای مالی راحتی شده باعقب انداختن یکسالی دنبال میکنندواگر کسی درنیمه راه,رها کرده باشد مسلم بدانیدکمبودمالی ومشکلات تحصیلی وهزار بهانه ی دیگربیشتر بهانه است تاحقیقت چراکه همواره,وقتی چیزی را رهامیکنیم که ازباورخوددست میکشیم وازاینکه باورداشته باشیم موفق میشویم من زمانی که درسن بالا دانشگاه,راشروع کردم در سال اول 100 نفردرسه کلاس دردورشته باهم شروع کردیم درنهایت 20 نفرازاین همه مدرک گرفته وبه سرانجام رسیدیم باتوجه باینکه درشروع تمامی دانشجویان,این کلاس بین 18 تا 24 بودند وهمگی مجرد بدون فرزند وتنهایکنفربودکه,ازهمسر جداشده بود ویک فرزندداشت و سال یک راقبول شده سال دوم,دانشگاه راپس ازیکهفته ترک کرد ودرواقع,من تنها 37 ساله ی کلاس بودم که,ازاستادخودنیز بزرگتربوده,ولی همواره تمام تکالیف عملی راکه روزانه ازکلاسهامیگرفتم,میبایست سر ساعت 8 صبح,باوجوداینکه همواره تعداد زیادی بود چه در طراحی چه دردوخت بموقع نیز تحویل میدادم اماهرباراز هریک پرسیدم چراترک تحصیل میکنددرکنارهزارویک دلیلی که می آوردازجمله اینکه فشار کارهای عملی بالاست وهرروز تحویل دادن کارهای عملی از عهده ووقت اوخارج است یااینکه یک فرزند دارم همسر ندارم ومجبورم تمام وقت برای خودوفرزندم باشم یامن نمیتوانم هم کارکنم هم تحصیل وقدرت مالی من نمیگذارد وهمیشه خسته ام یا دیگری میگفت من برای کارهای پراسترس ساخته نشدم این گونه رشته ای ازاول انتخابی اشتباه بودواگرمیدانستم روزانه میبایست اینهمه کارتحویل بدهم پایم رااینجا نمیگذاشتم ودانشگده نیزکه ازهمه دراول سال,امضا میگرفت که دوترم شش ماهه هردو کلاس را چه بمانی چه بروی مبلغ پرداختی شهریه میبایت پرداخت گردد هروز خوشحالتر باقی میماند وهرروز نیزباافتخارمیگفت کلاس ما جای هرکسی نیست دراینجا بچه دارم شوهردارم وقت ندارم خسته ام معنی ندارداینجا یعنی قربانگاه کسی میماند که خود را قربانی اینکارکندالبته,دورع نمیگفت بدوشکل قربانی میشدیم,هم,اگر گلاس راترک میکردیم میبایست تاآخرین وجه شهریه راسرموقع پرداخت میکردیم هم,اگر میماندیم چون من که,ازهمه شرایط بدتری داشتم تنهاخارجی کلاس بودم دورتر ازهمه درشهری دیگر زندگی میکردم متاهل ودارای دو فرزند بودم وسنم نیزازهمه بالاتربودوفشار دکاری خانه وخانواده رانیزبردوش داشتم می بایست برای آن ازجان گذشته تمامی ساعات راکارمیکردم وکارکه کردم وکردم ودرنهایت استاد سال اول من که همزمان بافارغ التحصیلی من بازنشست میشد وخانومی بود متولدنروژ بود که درفرانسه,بزرگ شده بودودانشکده ی ماکه مرکز اصلی آن فرانسه بوداوراکه,استادکلاسهای فرانسه بودبدرخواست اوبه نروژ فرستاده بودچون میخواست مابقی سالهای زندگی,رادرکشور خودباشدووقتی مدرک رابدست گرفته بودم مرابوسیده گفت 20 سال است که استادم درطی,این بیست سال هرگز شاگردی باپشتکارتوعزم وهمت وجسارت وقدرت توندیده ومیدانم دیگرهم نخواهم دید چون توکم بدنیا می آیند وکم شناخته میشوند.واین خستگی تمام این سالها را ازتن من به بیرون آورد چراکه خود دیده بودم,بهانه هاست که برای ترک تحصیل میاورند ومن برای ترک تحصیل تمامی آن بهانه هاراهرروزه داشتم انهم درکشوری سردوبرفی ولی نمیخواستم باورکنم که,نمیتوانم ویااز پس آن ب نمی آیم وی حتی چوب لای چرخ گذاشتنهای دانشکده ای راسیست که باخارجی های چون من بعلت مسلمان بودن مشکل داشت ودر عین حال کارهیچ تلاشی دریغ نمیکردتادانشجویان یکی پس ازدیگری کم,آورده,بروندوایشان چراکه بسیارنیز پولکی بودندپول مفت وام گرفته شده ی دانشجوی بیچاره راکه وام گرفته بود دریافت میکردندوبسیار به ایشان این پول حرام ناصواب مزه کرده بودوچراکه دانشجوی بیچاره بادرصدی بالا وام گرفته ازدولت به دولت بدهکارمیشد وایشان پولدار.بارهاکه بسیارازدست ازارهای ایشان خسته میشدم بفکر این میافتادم که شاید بهتر باشد رها کرده کمتر خودرا عذاب دهماما حس قوی خواستن واینکه به ایشان هدف خودرانبازم ونگذارم ایشان برنده شوند نیزوادارم میکرد حتی شده به لج ونشاندن ایشان برسرجا,روی پا ی خودبیاستم وهزارباری را که بچه ای دیگر کلاس گریه کنان به مدرسه آمدندوگفتند من نرسیده ام تمرین راتمام کگنم وکارا نمیتوانم تحویل دهم من تحویلی خودرا بروی میزگذاشتم بماند که گاه برای آزار میگفتند ساعت 8 وپنج دقیقه شدکه تو تحویل دادی وحرف مراقبول نمیکردندوامتیازی نیز ازنمره من کم میکردند ناحق ونارواکه متاسفانه هیچ کسی ازآنهمه درکلاس لب بازنمیکرد که اینکه مجبوراست زودترازهمه درکلاس حاضرباشدبخاطر دوری راه وهمیشه هم درکلاس اولین نفر است چطورمیتوانی بگوئی دیرتحویل داده است درواقع نوعی هماهنگی نیز بین بیشتر شاگردان واستادان باهم بودکه باخارجیان مهاجرکلاس]ازارهاو مخالفتهای نامحسوس اماواقعی داشته باشند که آنرادرعمل ابراز میکردندودررفتار پنهان,حال چه درکلاس من که اول دوسه نفرخارجی بودیم,ودرنیمه دوم تنها من باقی مانده بود تابه آخر کارهم ماندم چون مخصوصاوبرای اینهم شده میخواستم بمانم با همه چوب لای چرخ گذاشتنهای همگی, وچه دردیگر کلاسها کهبااین شرایط مسلما کمتر خارجیانی که مهاجربودندموفق به گرفتن مدرک دراین کلاسها شدند وهمه یکی پس از دیگری دانشکده را درسالهای گوناکون ترک کرده بودندوبتدریج نیزترک کردند.وحتی یکبار که دکترم برای من دوهفته مرخصی نوشته بودوهنوز نمیدانستم که بیمارشده ام بخاطر دردهای عضلانی استادین ومدیر مدرسه گفتنداگر نیائی ترم امسال را باید فراموش کنی که چنین جراتی رابایک فرد نروژی نداشتندکه حتی به زبان آورده وگفته یاانجام دهندچون نروژیخود اطلاع داشت مانیر میدانستیم اازحق وحقوق شاگردی وقانون بلافاصله ازایشان شکایت میکرد چراکه هیچ قانونی اجازه اینکاررابایشان نمیداد.ماهم قانون را میدانستیم اما اینرا نیز میدانستیم که بیشترمواقع طرف نروژی را میگیرندحتی,اگرحق بامهاجرمقیم نروژ باشد ومسلما هرکس هموطن خودرا برغریبه ترجیح میدهد ومن نیز بخوبی درطی سالهای بودنم درنروز وکلاسهای مختلف دریافته و میداانستم هرگزنمیتوانم ثابت کنم که ابشان چنین وچنان کردند وچیزی رازبانی بمن گفته اندواگر به شکایت هم میرفتم بالاخره قانونهاپیدا کرده وارائه میدادند که بتوانند مرامغلوب کرده شهریه مرا نیز گرفته وازکلاس ومدرسه اخراجم کنند .این دقیقا خواسته ی ایشان بود تاازسشر من یکی هم خلاص شوند چون دیگران که زودتر جا زده بودند.واما باهمه مشکلات وناراحتیهائی که هرروزه وروزانه برای من تولید میکردنداماترجیح دادم باوجودداشتن دردکه بارها طی این سالهای تحصیلی مراآزار بسیار داده بودبا داشتن دردبر سرکلاسهاحاضر شوم وتکالیف عملی خودرانیزانجام داده وتحویل دهم حتی بااینکه دوست همکلاس نروزی من این وصف را که شنید شدید عصبانی شد وگفت توبایدشکایت کنی اما به که؟به مدیرکه چون خودایشان بودواگر بدولت رو میکردم بایدازآن کلاس وآن مدرسه برای موقعیت خودحتما دست میکشیدم چراکه میدانستم بی شک بیشترازامروز به آزارمن خواهند پرداخت والبته کمترجائی درکل نروژ چنین افرادی رابخودمیبیند وایشان نیززفرانسه بودندوفرانسه نیز به کشور راسیستی دردنیا شناخته شده است که مخالف مهاجرین چون من هستندوچشم پیشرفت هیچیک ازما را نیز ندارند ازاینرو تک تک مهاجرین ازهرکشوری که بودند یک بیک کلاسهای ایشان را ترک وشهریه راتاآخرین روزسال بایشان پرداخت میکردندوایشان راست راست راه رفته نه بما کمک تحصیلی درستسی میکردند نه اعصابی برای ما برجا گذاشته بودند نه کسی بود حق مارا بدهد ومفت خوری وام ما خوردن ایشان ازدولت هم پنهان بودوکسی نیز شکایتی نکرده تا دولت نیز خبردار باشد که درگوشه ای از پایتخت ایشان خارجی بنده خدا وام میگیرد عمری آنرا دوبرابر پرداخت میکند اما پول نقد را این استادین میخورند درهمان سال اولیه ودوم وسوم تحصیل ما خارجیان پس اگرگه گاه میگویم نگوید شمادرخارج خوش هستید وازحال ما بیخبر برهزارویک دردیست چون این که شما ازآن بی خبرید ومانیز کمتر آنرا عنوان میکنیم که چه بر ما گذشت که امروز اینجائیم وچه تاثیرات بدی برهریک ازما گذاشت تا شدیم کسی برای خود وفقط برای خود نه هیچکس دیگر. درهمین مورددرسال تحصیلی دوستی ایرانی که ازمن یکسال بالاتربود بهمناین را نیز خبر داد که این داشنکده همه ساله به بهانه ی کمبود زبانِ خارجیان حتیاگر شاگردان مشگل زبان همنداشته باشند یابه ایشان درست کمک درسی نمیکنند یاانقدراوراآزار میدهند که بجان آمده ترک تحصیل کندواونیز کاری نمیتواند بکند جزاینکه مبلغ امضاشده دانشگاهی رابرای شهریه بپردازدومیگفت یک دوست دیگر ایرانی همزمان وهمکلاس بااو بود که انقدر اورا آزار دادند که سالدو ترم اول راتمام کرداما دیگر ادامه نداد.و ما شایدهریک درحد یک نروژی مادرزاد,زبان نروژی کامل کامل راچون زبان مادرزادی نداریم اما آنقدر که اینها میگفتند واز خارجی بودن ما بااین وسیله سواستفاده میکردند نیز بد نبودیم چراکه آنچه درکلاس های ماگفته میشد چیزخارق العاده ای هم نبود که جداازقانون زبان نروژی باشد وشاید من نام گلی درصحرا را به زبان نروژی هنوزهم بلدنباشم اما بسیاری ازآنچه نیاز زبان بود برای تحصیل پیشتراازین دانشکده درطول کلاسهای زبان ودکوراتوری وزندگی درنروژ یاد گرفته بود ومابقی را نیز هرچه درک نمیکردم دردیکشنری وباپرس و جودرمیافتم وکمبودی نداشتم که توانستم سالهارایکی پسازدیگری طی کنم اما بازبااینحالشکایت هم بکنیم ایشان پیروز ماجرامیشوندکه بگویند:این فردنروژی را درست نمیفهمد لذانمرهنمیاوردودادگاه نیزاگر میرفتیم وقتی هزار نفری رامیبیند که سالها درنروژ هستند وهنوزنمیفهمندوهنوز قصد یادگرفتن ندارند وهنوز با مترجم اینطرف آنطرف میرونداین رابراحتی باور میکند.وبسیارپیش آمددرحتی درخوردن نمره هایی گه جلو شاگردان داده بودند امادرکارنامه نمینوشتند یاآنراکمتر مینوشتند و به گونه های مختلف دیگردرطی این سالها بسیارمراآزرده کردند ولی این همکاری همکلاسی های نروژی با استادبرای ازپادرآوردن مامهاجرین آنقدرروزانه به وضوح دیده میشدکه درطی این سالهامن تنها یک دوست همکلاسی,نروژی درکلاس داشتم,که میتوانستم اورادوست خودبخوانم ومطمئن باشم درجائی بامن بناحق دشمنی وحسادت نمیکندودرکارهانیز بسیارمرایاری میکردوهرچه راکه معلم,ازیاددادن بمن به بهانه های مختلف ازآن سرباز میز یا بابی تفاوتی بدون دقت برایم بصورتی تعریف میکردویاد میدادکه من سردرنمیاوردم,به یاری این دوست خودمیاموختم واگراو نبودویااونیز گرفتاربودخود تمامی تلاشم رامعطوف باین میکردم که یاد بگیرم به هرشکلی که ممکن بودوازکلاسهایبالاتراز شاگردان آن کلاسها میپرسیدم ویااز خواندن کتاب درسی دانشگده که انگلیسی بودبادرکنار گذاشتن دیگشنری برای پیداکردن کلمات تکنیکی که محاوره ای نبودیاری میجستم ودرجستجو برای پیدا کردن جواب به هردردی میزدم ولی هرچه بوددرنهایت بهرشکل کاررااماتحویل میدادم بخصوص وقتی میدیدم این همکاری نکردنهاتنهابرای این است که من نتوانم بموقع کار راتحویل دهم.بااینوصف تصورکنید که چقدرمیتوانستم ازهمه سودرفشارزند گی باشم واین دوره تحصیلی دراین دانشکده بواقع بدترین روزهای زندگی من درتمام عمرم بود که درروز وهرروز خود باایشان مشکل داشتم وحتی بااینکه بدترازاین وبیشترازاین درزندگی دیده بودم وسخت ترین شرایط را درروزهای اولیه آمدن به نروژ تحمل کرده بودم وامااین دانشکده جهنم زندگی من محسوب میشدوخاطره بدتحصیلی آن همیشه درذهنم باقیست وهمواره نیزبه تمامی دوستان ایرانی یامهاجرم ازکشورهای دیگر سفارش میکردم,دانشکده های دیگراین رشته راامتحان کنندوبه این دانشکدهپا نگذارند تااخر ایشان رامجبوربه ترک تحصیل کنندپول مفت به مشتی اراذلی متاسفانه بنام استادومدیرندهندتاایشان بالابکشندوسفرهای خارج تعطیلات خودراباوام مهاجر بدبخت تهیه کنند .همانطور که در فرگردهاتی پیشین نیزبازگفتم که من کاری رایاشروع نمیکنم یااگرشروع کنم,زیرسنگ هم باشدبه پایان میرسانم نه,اینکه لجبازم که شاید در رابطه باهمکلاسی واستادان بودم.امابیشتر علت آن است که هدفمندم که,برای هدف وتصمیم خود ارزش قائلم که چون چیزی راقبول کنم خودراموظف به تمام کردن,آن به نحواحسن میدانم واینگونه اندیشه ای تمامی مشکلات رابرایم باهمه ی سختی هاوفشار هاقابل تحمل میکندچون «امید »اینکه« میدانم» حتمابااین شکل به,انتها میرسم وبه «هدف» خودمیرسم,نمیگذارد که جا بزنم یا کوتاه بیایم ویا ناامید شوم یا اینکه حتی خسته شوم,چراکه,من درمعنای واقعی کلمه «میخواهم که برسم »و «میرسم » وباید خاطرنشان کنم که,این یعنی « باورخود»چیزی که بارهاوبارها نوشتم " تاخودراباورنکنیم رسیدن به هرچیزی مشکل است وباز اگرخودراباورداشته باشیم تمامی مشکلات آسان خواهد شد" ودرنتیجه تاآخردرتمامی راهای رفته,رفته ام ورسیده ام با,یابدون معلم درهمیشه زندگی هرچه,آموخته ام به همین شکل بوده است وبسیارچیزهارانیزکه تنهاوبدون معلم یادگرفته امدربیسشترمواقع نیز به یاری من آمده کمک بسیاری دربسیارمواردی اززندگی برایم بوده است که فکر نمیکردم جائی بدردبخورداماهیچ چیز نیست که یادبگیریم ودرجائی بدردمانخوردوحتی درپشبردهدف ورسیدن به آرزوئی یاورمانشودبهرحال,ازاین بابت نیزازخودهمیشه خشنودبوده ام که معلمم ایمان من بخودوخداست وبیش ازاین نیازی برکسی نیست مگربرای آنکه خویشتن رابهتروبیشنر بشناسم وبهترزندگی کنم باآموختنی وتلاشی دیگر.
● آرزو از: فرزانه شیدا ●
من نیـازم ... یک نیـاز
گرم و ســوزان .... پُرلهــیب
آتـش عــشق سـت اندر ســینه ام
راه قلبم ‌، راه عشق است وامید
گـرچه می سوزم سراپا در شــرار...
در محبت چاره میجویم که باز
نور شمع زندگی روشن شود
در پیش راه
من نـیازم یک نیـاز
سینه ام از عشق میسوزد و باز
حاصل ،، بودن ،،
نمیدانم کـه چــیست
گـر نیـابم
،، معدن عشق ،، و امــید
من نیــازم یک نیــاز
شعله ای در ســوز و ســاز
عشق عالـم در دل و در ســینه ام
میـروم ره را و گه پرمی کشم
در بهشت آبی آن آسمان
میـروم بااینکه میدانم کـه باز
درنهـایت میـرسم بر عــشق او
برخــدای جـاودان عاشـــقی
من نیــازم یک ‌نیــاز‌
●ف . شیدا/دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۴●
حالا اگر درهمه ی راههای رفته زندگیم تابه امروزهمیشه همه چیز همواره بروقف مرادنبود وجائی نیزکمی وکاستی بوده وهست واگراین میان گوشه اینبارخواسته هایم آنگونه نشدکه میبایست میشد برای من هیچ ایرادی نداردالبته بازتلاش میکنماگ میشدآنربهترکنم,امااگر نمیشودمیپذیرم وخود رابیهوده ناراحت نمیکنم , چراکه هیچ چیز ,هیچ وقت درزندگی پرفکت وکاملا آرمانی ودقیقا موافق باخواسته ی ماازآب درنمیآیدامامهم این است که «اصل »انرابدست آورده,باشیم حال گوشه ی یکی از اینهمه کمی شکسته باشد مثل جعبه ی بیسکویتی که تمامی بیسکوئیت های آن را سالم دردست داشته باشم وگوشه ی یکی شکسته باشدوغمگین شوم که:ای وای چراکامل کامل نیست,اماهمینکه هست همینکه آنرابدست اورده ام همینکه شیرینی آن مال من است برای من برای تمامی انسانهاهدفمندوپرتلاش, میبایست کافی باشدواگر تمامی این موضوعات رابرای شمادر بخش بخش کتاب بُعد سوم آرمان نامه بازگو میکنم تنهابرای این است که بگویمایمان راسخ یعنی این یعنی براستی :« خواستن توانستن است»وتا جائی که توان دربدن هست رسیدن به آرزوهاواین نیزممکن است وتنهاوقتی ازپابازمیمانیم که آرزوی مادروجود شخصی دیگرباشدواوو سرباززندیعنی چیزی مثال:عشق که م بخوایهم واونخواهد یا دیگران نگذارندوپای آدمی دیگروسط باشداینطور بگویم,آدمیان بسیار برسرراه یکدیگردیوار میشوند امااز دیوارگوشتی هم میتوان گذشت به گونه ای که خوداو حتی احساس نکندکه اگراینگونه درمقابل ماایستاد وسدراه شددرواقع بیش ازبادی نبودکه ماازمیان او گذشتیم چراکه خواسته ی ماوجود انسانی هرآدمی راکه به بدی حسادت دشمنی و... درسرراه ماسدی میشودخودبخود کنارمیزندماحتی از میان روح وجسم اونیز میتوانیم گذر کنیم بی انکه خوداواینرا حس کرده یابداند که ماگذر کرده ایم واین این ایستادن ا تنهاکوچک کردن خودبوده,وبس .ووقتی باین نتیجه میرسد که برمیگردد ومیبیند که این اوست که همچنان و هنوز درهمان جای اول ایستاده است اما مارفته ایم رسیده ایم و در قله ی خواسته وآرزوی خویش ایستاده ایم واین تنها اعتماد بنفس میخواهد وبس واعتماد بخود بخدا وبدل وایمان.
●*- هرآرزویی بدون پژوهش و تلاش ، به سرانجام نخواهد رسید.*ارد بزرگ
*- اگربرای رسیدن به آرزوهای خویش زورگویی پیشه کنیم،پس ازچندی کسانی رادربرابرمان خواهیم دیدکه دیگرزورمان به آنها نمی رسد.*اُردبزرگ
*- کسی که چندآرزوی درهم وبرهم داردبه هیچ کدام ازآنها نمی رسدمگرآنکه باارزشترین آنهارا انتخاب کندوآن راهدف نهایی خویش سازد.*اُردبزرگ
*- آینده جوانان راازروی خواسته ها،و گفتار ساده اشان،می توان پی برد.نپنداریم که میزان دارایی ویاامکانات،دلیلی برپیروزی و یا شکست آنهاست ،مهم خواسته وآرزوی آنهاست.*اُردبزرگ
*- به آرزوهایی خویش ایمان بیاوریدوآنگونه نسبت به آنها باندیشید که گویی بزودی رخ می دهند .*اُرد بزرگ
*- توان آدمیان را، باآرزوهایشان می شودسنجید.*اُرد بزرگ
●پایان فرگردآرزو●به قلم:فرزانه شیدا


   Love Spell
Click here to light up your life with a love spell!
Click Here For More Information
 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

دوری جستن از اخبار بی ارزش و بعضا دروغ

ارد بزرگ فیلسوف برجسته کشورمان در مورد دوری جستن از اخبار بی ارزش و بعضا دروغ می گوید : روان خود را با خبرها و داده های نادرست به بند نکشیم . سایت فلسفه و نگاه ارد بزرگ http://falsafeheorodbozorg.blogspot.com

سخنان بزرگان از آوای ستاره - AWA Star

باید بر فریب حواس خود پیروز شویم . فردریش نیچه آنکه می تواند ، انجام می دهد،آنکه نمی تواند انتقاد می کند. برناد شاو مدیری که تنها به سود می اندیشد، مانند تنیس بازی است که به جای توپ ، چشم بر تابلو امتیازها دوخته است. ایچک آدیزس یک زندگی مطالعه نشده ،ارزش زیستن ندارد . سقراط همیشه بین خود و همسرت بازه ای را نگاهدار تا به خواری گرفتار نشوی . ارد بزرگ کسی که دارای عزمی راسخ است ،جهان را مطابق میل خویش عوض می کند. گوته بیش از حد لازم مهربان باش . جکسون بروان آنهایی که آمادگی برای پاسخگویی به تجاوز دشمن را با گفتن این سخن که : " جنگ بد است و باید مهربان بود ، درگیری کار بدیست" را رد می کنند ، ساده لوحانی هستند که خیلی زود در تنور دشمن خواهند سوخت . ارد بزرگ افسوس که جوان نمی داند وپیر نمی تواند. محمد حجازی چاپلوسی هم گوینده و هم شنونده رافاسد می کند. دیل کارنگی شناور بودن خرد آدم در جهان احساس به او میدان بروز و رشد هنر را داده است . ارد بزرگ معنی حیات را درزیبائی و قدرت اراده باید جستجو کرد. ماکسیم گورکی برای آنکه عمر طولانی باشد، باید آهسته زندگی کنیم. سیسرون دست

شیر زنان ایران

سه هزار نفر از خونریزان مغول در شهر زنگان ( نام زنگان پس از نام شهین به شهر زنجان گفته می شد ) باقی ماندند جنگ در باختر ایران باعث شد دو هزار و هفتصد نفر دیگر از سربازان خونریز مغول هم از شهر خارج شوند و بسوی مرزهای دور روان شوند در طی یک هفته 67 مرد میهن پرست زنگان کشته شدند رعب و وحشت بر شهر حاکم بود سربازان مغول 200 پسر زنگانی را بزور به خدمت خویش درآورده و به آنها آموزشهای پاسبانی و غیره می دادند . اما هر روز از تعداد مغول ها کاسته می شد در طی کمتر از 30 روز فقط 120 مرد مغول در درون شهر باقی مانده بود و کسی از بقیه آنها خبر نداشت . دیگر مردان مهاجم پی برده بودند که هر روز عده ایی از آنها ناپدید می گردد . بدین منظور تصمیم گرفتند از شهر خارج شوند . و در بیرون شهر اردو بزنند . با خارج شدن آنها از شهر هیاهویی در شهر برپا شد و همه از ناپدید شدن مهاجمین صحبت می کردند میدان شهر مملو از جمعیت بود پیر مردی که همه به او احترام می گذاشتند از پله ها بالا رفت و گفت : مردان زنگان باید از دختران این شهر درس بگیرند آنگاه رو به مردان کرد و گفت کدام یک از شما م