رد شدن به محتوای اصلی

گواهی سارها

http://image.guim.co.uk/sys-images/Guardian/Pix/pictures/2007/11/06/starlings11a.jpg


در زمان‌های قدیم در یکی از شهرهای فارس مرد خداشناس و نیکوکاری بود که او را درویش دانا می‌گفتند و ازآن جا که مرد پاک‌سرشت و خوش‌نیتی بود همهِ مردم شهر او را می‌شناختند و برایش احترام زیادی قائل بودند.‌درویش تصمیم داشت که در سال جدید به سفر حج برود به همین خاطر اول تمام کارهایی را که باید انجام می‌داد مرتب کرد و تصمیم گرفت کمی زودتر سفرش را شروع کند تا این که در شهرهای میان‌راه استراحت کند و جدا از قافله و آهسته آهسته به سوی خانهِ خدا برود.روزها راه می‌رفت و شب‌ها را در روستاها و شهرهای میان‌راه منزل می‌کرد. یک روز در میان بیابان به کاروانسرایی رسید و از‌ آن جایی که دیگر غروب شده بود تصمیم گرفت شب را همانجا بماند.
از قضا این کاروانسرا، کاروانسرایی متروک بودکه محل دزدها و راهزنان بود و آنها چون درویش را با کوله‌‌پشتی‌اش دیدند خوشحال شدند که تنهاست و کسی به دادش نمی‌رسد.درویش گفت: من پول و پله‌ای که به درد شما بخورد ندارم. لباس من هم که به درد شما نمی‌خورد. من یک درویش پیر هستم که به سفر خانهِ خدا می‌روم و مختصر پولی دارم.
- این شما و این هم کوله‌پشتی من. اما بگذارید من بروم. دزدها خندیدند و گفتند:
- عجب؟ مگر داری بچه‌ گول می‌زنی؟ اگر تو را رها کنیم می‌روی و جای ما را لو می‌دهی و ما را به دردسر می‌اندازی.‌
درویش نگاهی به تک‌تک آنها کرد و گفت:خُب کشتن یک پیرمرد ضعیف که کاری ندارد! اما بدانید که ریختن خون بی‌گناه شما را گرفتار می‌کند. و زودتر از آنچه خیال می‌کنید مکافات عمل خودتان را پس می‌دهید.دزدها خنجرهایشان را کشیدند و دور درویش را احاطه کردند. درویش که دیگر امیدی نداشت، مثل همه کسانی که در خطر هستند با ناامیدی به چپ و راست نگاهی انداخت بلکه کسی پیدا شود و دلش به رحم بیاید.‌فقط در بالای سر آنها یک دسته سار سروصدای زیادی راه انداخته بودند و پرواز می‌ کردند. درویش از روی ناامیدی نگاهی به آنها کرد و از ته دل آهی کشید و گفت:‌
- ای سارها! شما شاهد باشید که من در این بیابان به چنگ آدم‌های خدانشناس و بیرحم گرفتار شدم. از شما می‌‌خواهم انتقام خون مرا از این ظالم‌ها بگیرید. دزدها که تعجب کرده بودند، خندیدند و گفتند:‌
- عجب درویش ساده و هالویی هستی! مرغ‌های هوا را به کینه‌جویی و انتقام می‌‌خوانی؟ حقا که ریختن خون آدم نادانی مثل تو حلال است... و درویش را کشتند و مال ناچیزش را برداشتند و از آنجا فرار کردند.‌
یک ماه بعد وقتی کاروان حج از بیابان می‌‌گذشت به آن کاروانسرا رسید و وقتی جسد بی‌جان درویش را دیدند همه متاثر شدند و او را همان جا دفن کردند و به سفرشان ادامه دادند.‌
مدتی گذشت و نوروز هم رسید و بعد از سیزده نوروز مردم به دشت و کوه رفتند تا آب و هوایی تازه کنند و به قول معروف سیزده را به در کنند.‌دزدهای قاتل هم مانند سایر مردم زیر درختی نشسته و با هم سرگرم گفتگو و تفریح بودند.‌گنجشک‌ها و سارها روی درخت‌ها نشسته بودند و سر و صدای زیادی به راه می‌‌انداختند.‌اما اتفاق جالبی افتاد. یکباره همه گنجشک‌ها به درختی که دزدها زیر آن بودند هجوم آوردند و شروع کردند به سر و صدا و قیل و قال.‌
- این مرغ‌ها را ببین چه شلوغ کردند.‌
دزد دیگری با عصبانیت گفت:‌
- به نظرم این‌ها آمدند انتقام درویش را از ما بگیرند!‌
دیگری با خنده گفت:‌
- نه بابا، آنها سار بودند اینها گنجشک هستند.‌دزد دیگری گفت:‌
- ولی عجب درویش احمقی بود. بیچاره از روی ناامیدی مرغ‌های هوا را به شهادت گرفته بود.‌وقتی مردم این حرف‌ها را از دزدها شنیدند با هم گفتند:‌
- حتماً کاسه‌ای زیر نیم‌کاسته است! باید چیزی باشد که صدای گنجشک‌ها این مردها را به یاد درویش انداخته است. آنها حرف انتقام و خون او را می‌‌زنند لابد چیزی می‌‌دانند... باید بفهمیم که موضوع مرگ درویش چه ربطی به این پرنده‌ها دارد.‌
خلاصه جریان قتل درویش برملا شد و بالاخره آنها همدیگر را لو دادند.‌
بله، سرانجام، خون بی‌گناه کار خود را کرد و مرغان هوا مامور شدند که قتل درویش را آشکار کنند و همان طور که درویش گفته بود، دزدان هم به مکافات عمل خود رسیدند.‌

این داستان‌ کلیله و دمنه انسان را به یاد این سخن ارد بزرگ می افکند : میوه کشتن ، کشته شدن است .‌
و دزدان میوه عمل خویش را چیدند !



نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

شیر زنان ایران

سه هزار نفر از خونریزان مغول در شهر زنگان ( نام زنگان پس از نام شهین به شهر زنجان گفته می شد ) باقی ماندند جنگ در باختر ایران باعث شد دو هزار و هفتصد نفر دیگر از سربازان خونریز مغول هم از شهر خارج شوند و بسوی مرزهای دور روان شوند در طی یک هفته 67 مرد میهن پرست زنگان کشته شدند رعب و وحشت بر شهر حاکم بود سربازان مغول 200 پسر زنگانی را بزور به خدمت خویش درآورده و به آنها آموزشهای پاسبانی و غیره می دادند . اما هر روز از تعداد مغول ها کاسته می شد در طی کمتر از 30 روز فقط 120 مرد مغول در درون شهر باقی مانده بود و کسی از بقیه آنها خبر نداشت . دیگر مردان مهاجم پی برده بودند که هر روز عده ایی از آنها ناپدید می گردد . بدین منظور تصمیم گرفتند از شهر خارج شوند . و در بیرون شهر اردو بزنند . با خارج شدن آنها از شهر هیاهویی در شهر برپا شد و همه از ناپدید شدن مهاجمین صحبت می کردند میدان شهر مملو از جمعیت بود پیر مردی که همه به او احترام می گذاشتند از پله ها بالا رفت و گفت : مردان زنگان باید از دختران این شهر درس بگیرند آنگاه رو به مردان کرد و گفت کدام یک از شما م

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *طبیعت*

وقت سحر است , خیز ای طُرفه پسر پرباده ی لعل کن , بلورین ساغر کاین یک دَم عاریت دراین کنُج فنا بسیار بجویی ونیابی دیگر *خیام ●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_ ● ●_ فرگرد طبـیـعت _● _________« سبز » _________ برگی بودم لطافت آبهای روان که ریشه هایم را طراوت بخشید در گذار زندگی ثابتم, شاید ,در ساقه ی وجود با عشق روئیده ام شاید گلهای سفیدی ازمحبت خمیده ام ,شاید, در بادهای شبانه ی تنهائی رازها گفته ام شاید با پروانه های عاشق اما برگی بوده ام با گلهای سفید محبت در گلزار زندگی که اگرچه روزی خواهد پژمرد ما زندگی را « سبز» زندگی کرد با عشق فرزانه شیدا __________________________ زندگی آدمی درطبیعتی شکل گرفته است در این زیباترین خلقت خداوند که هرچه به زمین وآسمان وهرکجای آن که بنگریم دیده از آن سیر نمیشود واز زیبائی ها ولطافت وظرافت آننیزهیچگونه ایرادی نمیشود گرفت . با اینوصف در خلقت خداوندی درهر آنچه آفریده است هرچه بیشتر دقیق شویم بیشتر به شگفتی فروخواهیم رفت وهمانگونه که در فرگرده ای پیشین نیز از آن سخن گفته ایم قدرت خداونتدی را جای هیچگونه تردیدی باقی نمانده است تا انسان در خود اندی

توصیه هایی برای روزهای مسافرت

همه ما برای تجدید قوا و بازگشت انرژی ضعیف شده خویش به خاطر روزمرگی باید عازم سفر شویم. سفر به ما انرژی لازم را می دهد و به قول ارد بزرگ : سفر ، نای روان است برای اندیشه و آرمان بزرگ فردا . پس حالا اگر قصد سفر دارید موارد زیر را حتما در نظر بگیرید : * دوربین عکاسی و تلفن همراه و وسایلی مانند اینها را به کمک بندشان به گردنتان آویزان کنید. * کیف و کوله پشتی و مانند اینها را هرگز از خود دور نکنید. بسیاری از کیف‎زنی‏ها زمانی رخ می دهد که فرد برای خرید لباس و یا کفش، سرگرم امتحان کردن آنهاست. * هرگز چیزی در جیب عقب شلوار خود نگذارید. * به هنگام سفر, پول نقد و کارت اعتباری ـ هر دو را ـ همراه داشته باشید. * برای هزینه هایتان در طول سفر برنامه ریزی کنید. * هزینه هایی مانند رفتن به رستوران و تفریحهای گوناگون را در برنامه ریزی تان در نظر بگیرید. * به خانواده های بچه دار توصیه می شود که به فرزندان خود پولی برای هزینه سفر بدهند تا خودشان برای آن تصمیم بگیرند. * در پیامگیر تلفنی منزلتان برای کسانی که به شما تلفن می کنند, پیام نگذارید که به سفر رفته اید. * با استفاده از یک یا چند «تایمر» می توانید